یک دندگی. استبداد. (فرهنگ فارسی معین). صفت و چگونگی کله شق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، لجاجت. (فرهنگ فارسی معین). مقاومت بی ادبانه نسبت به بزرگتر یا قوی تر از خود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود
یک دندگی. استبداد. (فرهنگ فارسی معین). صفت و چگونگی کله شق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، لجاجت. (فرهنگ فارسی معین). مقاومت بی ادبانه نسبت به بزرگتر یا قوی تر از خود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود
به اندازۀ یک کلاه: هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان. نظامی. وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری. نظامی
به اندازۀ یک کلاه: هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان. نظامی. وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری. نظامی
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در49هزارگزی شمال باختری تربت جام و سر راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 987 تن است. آب آن ازقنات و محصول آن غلات، پنبه، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در49هزارگزی شمال باختری تربت جام و سر راه مالرو عمومی تربت جام به فریمان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 987 تن است. آب آن ازقنات و محصول آن غلات، پنبه، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
تره ای است که بغایت تلخ بود. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تره ای باشد شبیه تبرخون (ترخون) لیکن به غایت تلخ است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
تره ای است که بغایت تلخ بود. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تره ای باشد شبیه تبرخون (ترخون) لیکن به غایت تلخ است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه که در 11500گزی شمال خاوری هشتیان و 4هزارگزی شمال ارابه رو منگول به هشتیان واقع شده است. هوای آن سرد و دارای 147 تن سکنه است. آب آنجا از نهر غازان تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه که در 11500گزی شمال خاوری هشتیان و 4هزارگزی شمال ارابه رو منگول به هشتیان واقع شده است. هوای آن سرد و دارای 147 تن سکنه است. آب آنجا از نهر غازان تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از دو گردنۀ مهمی است که در کوههای قندیل واقع است و ناحیۀ ساوجبلاغ واقع در جنوب دریاچۀ ارومیه رابه موصل و کرکوک متصل می کند. این گردنه 2800 متر ارتفاع دارد و بین اشنو و سیدآقان واقع است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ج 176). ورجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 24 و 46 و 47 شود
یکی از دو گردنۀ مهمی است که در کوههای قندیل واقع است و ناحیۀ ساوجبلاغ واقع در جنوب دریاچۀ ارومیه رابه موصل و کرکوک متصل می کند. این گردنه 2800 متر ارتفاع دارد و بین اشنو و سیدآقان واقع است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ج 176). ورجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 24 و 46 و 47 شود